سلام سلام 

من بعد تقریبا 9 سال برگشتم تا حرفای دلمو اینجا برای دختری که الان برای خودش خانومی شده بگم

مرمری مامان الان دیگه 13 ساله شده ئ خانوم زیبا و جذاب شده که مامان از داشتن دختری عشق میکنه و روزی هزار بار خدا رو شکر میکنه 

وقتی تصمیم گرفتم این وبلاگ برات درست کنم فقط 2 سالت بود الان دختر زیبای من 13 سالشه

دلم برات تنگ شده مامانی خیلی زیااااااد گریه من و تو میدونیم چرا دلم تنگه برات 

امروز رفتی دکتر مگه نه؟ مریض شدی عشق مامان گریه 

مامان برات بمیررهگریهگریه

اینم عکس نفس مامان، خانومی شده بوسه


برچسب‌ها: نفس , دلتنگی ,

تاريخ : چهار شنبه 19 مهر 1402 | 16:48 | نویسنده : رزسیاه |

دختر قشنگ مامانی ،نفس مامان امسال اول مهر تو بالاخره رفتی طبقه بالا(بگفته خودت) طبقه بالا طبقه دوم مهد کودک بهاران میشه که آرزوی بزرگ تو رفتن به طبقه بالا بود الهی قربونت برم از خدا میوام همیشه همینقدر آرزوهات دست یافتنی و نزدیک باشه و زود زود به همشون برسی خیلی خیلی عکس خوشگل ازت دارم که همه اش رو باید برات بزارم تا یه روز خودت ببینی و کیف کنی


برچسب‌ها: بازگشت ، مهد ,

تاريخ : پنج شنبه 10 مهر 1393 | 11:47 | نویسنده : رزسیاه |

اخرین پستی که گذاشتم مال شب چله است ،خیلی تنبلی کردم نمیدونم چرا ولی توی این مدت خیلی اتفاقها ی مهم افتاد که باید سر فرصت مناسب و با حوصله همه رو بنویسم تا تو دختر قشنگم بعد ها که میخونی بتونی به یاد بیاری چه اتفاقهایی افتاد اتفاقهای شیرین و یک اتفاق خیلی تلخ که اخر فروردین 93 زنگی همه مونو دگرگون کرد وداغ سنگینی به دل همه گذاشت ،دختر قشنگم تو با همه کوچیکی داری سعی میکنی بفهمی چه اتفاقی افتاده که نشان از فهم بالای تو داره ،مامانی قربونت میره دخترکم


برچسب‌ها: بازگشت ،تلخ ،اتفاق ,

تاريخ : چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393 | 14:6 | نویسنده : رزسیاه |

عکس دختری سر سفره شب چله

بقیه در ادامه مطالب


برچسب‌ها: شب یلدا،عکس،دختری ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 دی 1392 | 10:22 | نویسنده : رزسیاه |

این عکس دختری در حال ناخونک زدن به تنقلات شب یلداست آخه دختری دیگه طاقت نداشت صبر کنه (دختری شکمو)

بقیه عکسها در ادامه مطالب


برچسب‌ها: شب یلدا , دختری ,

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 6 دی 1392 | 16:13 | نویسنده : رزسیاه |

خاله جون ممنون ازت که بالاخره به وبلاگ دختری سری زدیو نظراتتو برام گذاشتی  خیلی خوشحال شدم  دختری هم خاله جونشو خیلی دوست داره تازه میخواد بیاد ساری دانشگاه پیش خاله جون ، خاله جون تهیه دختری روداشته باش که اگه بابا مجیدش دلش برای دختری تنگ نشه دختری ثانیه ای هم تامل نمی کنه چمدونشو بسته آماده اومدنه  . بابت عکس هم حتما چند تا عکس جدید دارم  میزارم البته تو که میدونی ازوقتی گوشیمو همین دختری گم کرده کمتر عکس میگیرم چون دوربین همیشه همراهم نیست .


برچسب‌ها: خاله جون ،دختری،عکس ,

تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392 | 9:41 | نویسنده : رزسیاه |

دیروز دختری یکی از نوحه ماه محرمو میخوند (صبح فردا بدنش زیر سم اسباس  ست نکن ای صبح غروب الله اکبر یا علی  حسین) تحریف در نوحه تا این اندازه تا به حال کسی نکرده بود دورش بگردم  یک دفعه شروع به خوندن کرد  تازه بعد از ظهر زنجیرشو برداشت خواست که ازش فیلم بگیرم ،کلی هم قبلش با گوشی صداشو ضبط کرده بود وبارها گوش داده بود  کلی کیف کرد از صدای خودش.


برچسب‌ها: نوحه ،محرم ،دختری ,

تاريخ : دو شنبه 4 آذر 1392 | 9:42 | نویسنده : رزسیاه |

امروز قالب وبلاگمو تغییر دادم به نظر خودم خیلی قشنگ شد  به قول دختری عالی شد عالی .دوست دارم شما عزیزانی که تابه حال به وبلاگم سر میزدید وقالب قبلی و دیده بودید نظرتونو درمورد قالب جدید بنویسید خوشحال میشم نظراتتونو بدونم ممنونم از توجهتون.


برچسب‌ها: قالب،جدید،نظر ,

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392 | 12:8 | نویسنده : رزسیاه |

امروز هفتم محرم ،ماه خون وشهادته.امسال میشه گفت اولین سالی که دختری داره این ماه رو درک میکنه .توی دسته ها ی عزاداری سینه میزنه علم های عزاداری براش جالب و سوال برانگیز شده ،برای رفتن به محیط عزاداری وحسینیه ها علاقه نشون میده ،داره یواش یواش بزرگ میشه اینقدر نرم وآروم که فقط اتفاقهایی باعث میشه به بزرگ شدنش فکر کنم و آخر همه اینها به این نتیجه میرسم که چقدر این موجود وروجک رو که گاهی کفریم میکنه دوست دارم و واقعا نفس منه وهرلحظه نفس کشیدنم بند نفسهاشه (خدایا به حرمت این روزها که روزهای عزیزیه دخترم رو سالم وسربلند وعاقبت بخیر کن وثانیه ای بدون اون برای من قرار نده)الهی آمین

دخترم نفس مامان خیلی دوست دارم


برچسب‌ها: ماه محرم، عزاداری، ,

تاريخ : دو شنبه 20 آبان 1392 | 11:43 | نویسنده : رزسیاه |

دو روز پیش وقتی از اداره داشتیم برمیگشتیم آقای همسر سورپرایزم کرد خیلی غیر منتظره گفت که امشب عقد دختر عموشه .اول شوکه شدم ،بعد برای چند ثانیه زبونم بند اومد ،بعد شاخ درآوردم . اصلا انتظار نداشتم .یعنی انتظار ازدواج هرکسی داشتم غیر از دختر عمو .در هرصورت انشااله خوشبخت باشند وسالهای سال زیر سایه اول امیر المومنین و بعد پدر ومادر باهم زندگی کنند ."  دختر عمو پیوندت مبارک وآسمونی "  خانوم بودی خانوم تر شدی .

به دختری میگفتم که دختر عمو رونباید دیگه با اسم کوچیک صدا کنی باید خانم یا جون رو به اسمش اضافه کنی .دختری مپرسید چرا ؟ بهش گفتم چون دختر عمو دیگه بابا داره .دختری گفت : یعنی عمو دیگه بابای دختر عمو نیست. براش توضیح دادم که چرا عموتقی باباش هست ولی مثل خاله که عمومهدی باباشه دخترعمو هم بابای جدید داره .(توضیح اینکه، دختری به اقایون همسر اصطلاح بابا رو استفاده میکنه) البته نفس مامان گیج شده بود . قربونش برم .

دیروز که رفته بودیم باهم دور بزنیم چندتا ماشین عروس دیدیم دختری با لحن معترض به پدرش گفت "بابا مجید مگه قرار نبود برای من ماشین عروس بزرگ و سفید بخری " چقدر دنیای بچگی قشنگ وپاکه  حتی قشنگ تر از ماشین عروس وپاکتر از سفیدی ماشین وقلبی مهربون که باخریدن کاپشن بارها به من گفت مامانی خیلی دوست دارم. قربونت برم از خدا میخوام همیشه اینقدر تورو شاد وخوشحال ببینم . الهی امین


برچسب‌ها: غیر منتظره ،دختری، عروسی ,

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392 | 10:9 | نویسنده : رزسیاه |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگکد ماوس